دوست دارم عزيزم...
|
|||||||||||||||
مروز با دوست جدید بینظیری آشنا شدم که فوری مرا شناخت خیلی عجیب بود که او هرچه را که میگفتم میفهمید او به مشکلات من گوش میداد او به رویاهای من گوش میداد با من درباره عشق و زندگی حرف میزد،به نظر میرسید او هم چنین تجاربی داشت،ختی یکبار هم احساس نکردم درباره ام قضاوت کند او کاملا میدانست چه احساسی دارم به نظر میرسید به راحتی مرا پذیرفته وهمینطور که همه مشکلاتی را که با آنها درگیر بودم او با سکوت حرفهایم را میفهمید احتیاجی نداشت حرفی بزند فقط خیلی صبورانه گوش میداد و از من دور نشد من میخواستم او بفهمد که این چقدر رام من با ارزش است اما وقتی خواستم اورا به آغوش بکشم چیزی مرا ازجا پراند دستانم را دراز کردم تا اورا به خودم نزدیکتر کنم و متوجه شدم دوست صمیمی من... چیزی جز آیینه نبود!! نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ
![]() به وبلاگ من خوش آمدی ![]() ![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]()
![]() ![]() ![]()
|
|||||||||||||||
![]() |